باز هم از شاملو ، شعاعیان و آذر یزدی بگوییم


مقاله‌ی وارده از:

 سعید باریکانی

15 خرداد 1392

 

 

خواننده‌ی گرامی، با دادن یک ایمیل، مشترک این وبلاگ شوید(دکمه‌ی دنبال کردن در پایین ستون سمت چپ)

 

آیا دلتان می‌خواهد فقط مصرف‌کننده باشید، یا در جریان تولید اندیشه‌ و فرهنگ، شما هم نقشی کوچک یا بزرگ داشته باشید؟ پس لطفا پس از خواندن‌ نوشته، نظرتان را در بخش دیدگاه در زیر مقاله اضافه کنید. با این کار شما هم سهمی در تولید فکر و فرهنگ خواهید داشت.

 

 

خواندن نوشته‌‌‌ای به نام «احمد شاملو، مهدی آذریزدی، مصطفی شعاعیان«، در وبلاگ عدم‌خشونت، نکاتی را در ذهنم برانگیخت که سعی می‌کنم آن‌ها را با دیگران هم مطرح‌ کنم. آن نوشته، این سه چهره‌ی ایران معاصر را به شکلی مختصر معرفی و از دیدگاه اخلاقی مقایسه کرده بود. 

امّا پیش از شروع بحث راجع به شاملو و دیگران، ذکر این نکته ضروری است که نگارنده با اشعار احمد شاملو زندگی کرده و دوران نوجوانی و جوانی خود را  در دهه های شصت  و هفتاد با شعر های  شاملو تاب آورده است.

shamloo3

احمد شاملو از سنت چپ تاثیر پذیرفته است و طبیعی است که موضع او هم مانند سقراط بر اساس سلب و نفی باشد. البته او هم همانند اکثر معتقدین  به تفکر  چپ در ایران تا بن وجود مذهبی است و به نحوی کمیک، کاریکاتوری ازبلشویک‌های روسی یا (با تخفیف) نمونه‌ی عاشورایی‌ی چپ‌گرایان (ِذاتاً کاتولیکِ) رادیکال در فرانسه، اسپانیا و ایتالیا است. نمونه‌های بارز این ادعا در جایْ جایِ  شعرهای شاملو پیداست، مثلاً، «انسان دشواری وظیفه است» و یا «انسان زاده شدن، تجسد وظیفه بود.»

وظیفه‌گرایی (تکلیف‌گرایی‌ی مذهبی، از نوع شیعی) و علاقه به انقلاب و درانداختن طرح نو (امر به معروف از نوع عاشورایی‌ی آن) بدون مراجعه به نظراتِ «خلایق یاوه(گو)» و احساسِ (هذیانیِ) قرارداشتن خود در مرکز عالم، از سوی او، نمونه‌های به اندازه کافی قانع‌کننده‌ای هستند از توضیح نحوه‌ی سلوک شاعر محبوب مان. اگر سقراط معتقد به سلب بود لااقل خود را در مرکز جهان نمی‌دید و اگر حسین در عاشورا بود موضع او از نوع لااله الالله بود، هم سلبی، و هم ایجایی در کنار آن. اما شاملو با خودش هم قهر بود. کلاً مخالف همه چیز و همه کس بود. آدمی سرکش که همیشه در نوجوانی و سرکشی‌های آن منجمد شده‌بود. کسی که به قول روان‌کاوان، مشکل اودیپی‌ی روانش او را  با همه درگیر کرده‌بود. آدم تلخی بود و به همین دلیل، ما همه، دوستش داریم، چون جامعه‌ی ایرانی، دچار مشکل اودیپی است. ما در او خودمان را می یابیم. بالاخره یکی حرف ما رعایای توو‌سری خورده را فریاد می‌زند، آن هم به فخیم‌ترین و شاعرانه‌ترین کلام و بیان.

شاملو تاثیرپذیرفته ازچپ‌های اروپایی بود  که چه قبل  از مسیحیت و چه وقتی به مسیحِ «زاده‌ی زن» ایمان آوردند، سلبی فکر می‌کردند، (بالاخره زن، تنی مجوف و خالی از بودن است، او سلبی است)، توجه کنید که این تاثیر در مورد کاتولیکها شدید‌تر است علاوه بر آن، شاملو موضعی ناشی از نفی (و البته  در ذات خود، تایید) نسبت به مذهب داشت. او مانند بقیه‌ی ایرانی‌ها هیچ ارتباط تاریخی‌ای با یونان، و چپ سر تا پا یونان‌زده‌ی اروپایی نداشت. شورش مورد علاقه‌ی او از نوع سیاهکل (‌کربلای  چپ‌های ایرانی‌ی آن دوران) بود، امّا بدون علم و کتلِ روز عاشورا، که  تا روز آخر هم بر همین منش باقی ماند ( فی الواقع بخش عمده ی مجموعه ی اشعارش را مراثی شکل می دهند ). پیام وصیت او در نگفتن تهلیل بر جنازه‌اش هم، اگر صحتّ داشته باشد،  ادامه‌ی داستان برای مرده‌ی اوست. در حقیقت، ذهن او ترکیب بد‌خیمی بود از قیمه‌ی نذری که روی آن، آش‌رشته هم ریخته باشند و به حدّ کافی، آن را در مخلوط‌کن‌های فرنگی با تکهّ‌های لازانیا به‌هم زده باشند. چیزی که نوع موفق‌تر امروزی‌ی آن، پیتزای قرمه‌سبزی است.

درباره‌ی مصطفی شعاعیان نکاتی از شخصیت او را که [در این نوشته] برجسته‌شده مورد مداقه قرار می دهم. اول این‌که او احتمالاً یک مارکسیست پیشا-لنینی بوده و این‌که برای پذیرشِ چیزی، نیازی به یقین از طریق دیدن آیه از این و آن مرجع نمی‌دیده است.

shoaeeyan2

در مورد اول جای بسی خوشبختی است که در دورانی که رکود فکر و اندیشه در ایران  حاکم بوده، و همزمان، هژمونی‌ی شدید «خلق کبیر روس» (به تعبیر لنین) جریان داشت، آدمی هم  وجود داشته که هم به عدالت اجتماعی باورمند بوده و هم به زیر بار هژمونی‌ی خردکننده‌ی برادر بزرگتر نرفته‌بود. روس‌ها همزمان، با  دعوا‌های استالین و تروتسکی‌، هم‌چنان مانند زمان تزار‌ها به دنبال «فضای حیاتی» برای خود بودند و به فرهنگ جماعات (از نظر خودشان) نیمه وحشی‌ی مناطقی مثل ایران، به طرز وحشیانه‌ای حمله می‌کردند. این رفتار، البته به دلیل ضعف کمونیست‌های روسی در داخل، ضرورت بیشتری نیز یافته بود. حتی چپ فرانسه هم در آن روزگار با فرار به جلو، به‌دنبال به‌هم‌ریختن جهان سوم بود، چرا که پیشاپیش می‌دید قافیه را در اروپا خواهند باخت. این ضعف‌، در جریانات دهه‌ی هفتاد میلادی و داستان‌های بعد از آن بهتر قابل مشاهده است. کار به جایی رسیده بود که دانشجویان چپ به دفتر مارکسیست‌های مکتب فرانکفورت هم حمله می‌کردند.  این از نظرِ عقلا، به معنی‌ی پایان کار برای یک دوره بود. شاید به همین دلیل، اروپایی‌ها و به‌خصوص فرانسوی‌ها به دنبال به‌هم‌ریختن کشور‌های حاشیه‌ی ذیل خود (یعنی متن) بودند. در این شرایط، ظاهراً شعاعیان آدمی بوده که مستقل فکر می‌کرده. این که برای پذیرش حرف، نیازی به آوردن آیه نمی‌دیده، مکمل این نظر است که ظاهراً او از مغز و چشم خود بیشتر از گوشش استفاده میکرده است.

من از سواد نظری شعاعیان چیزی نمیدانم، امّا همین که خواستار این می‌شود که همان ملاکی برای قضاوت در مورد هم‌رزمان خود به‌کار گرفته‌شود که در مورد کار خلاف دادستان نظامی‌ی شاه (تیمسار فرسیو) به‌کار گرفته شده بود، نشان از درک عمیق او از اخلاق و نیز حقوق هر بشری است. چیزی که در آن روزگار، عملا از سوی  هر دو طرف ماجرا، زیر پا گذاشته می‌شد. چنان‌که بعدها هم همین روال از سوی آینده‌گان تکرار شد، یعنی یک بام و دو هوا، استاندارد دو‌گانه، برای خود چیزی پسندیدن که در مورد دشمن‌ات ناپسند بدانی‌اش. معترض شوی که چرا گز نکرده، رفیق ما را محکوم به اعدام کرده، امّا خودمان، دیگری را به همان صورت، محاکمه نکرده، محکوم کنیم. این همان قاعده‌ی طلایی‌ی اخلاق است که زیر پا گذاشته می‌شود و همیشه هم توجیه‌اش از جیب هر یک از طرفین یک ماجرای خونین، بیرون می‌آید.» مثالی می‌زنم تا موضوع روشن‌تر شود: در نیمه‌ی دوم دهه‌ی هفتاد و دهه‌ی هشتاد شمسی، بازار علایق عرفانی و جوکیانه‌ی وطنی و خارجی داغ شده‌بود –البته این از مشخصات جوامع بسته است که وقتی نتوانی خودت را بیرون بروز دهی، لاجرم به درون خودت پناه می آوری. یکی از نکاتی که در کلاس‌های صوفی‌گری‌ی جدید آموزش می‌دادند این بود که برای شروع مراقبه به چیزی فکر نکن‌، حتیّ به این که به چیزی نباید فکر کنی هم، فکر نکن.

مسئله درست در بخش دوم نهفته است. شعاعیان به دنبال عدالت است و فراموش نمی کند که در این جا نباید برای اجرای عدالت خود را به جای عدالت قرار داد. یعنی برای عادل بودن، نباید این ظلم را مرتکب شوی که خود را به جای معیار و ملاک عدالت بگذاری.

مثلا در لیبرالیزم همه آزادند، به‌جز کسانی که با لیبرالیزم سر سازش ندارند. این نکته‌ای است که حکومت‌های استبدادی هم، در آن با لیبرالیزم مشابهت دارند.  منظور من دفاع از افرادی مثل  فاشیست‌ها نیست، بلکه مسئله، بیان یک وضعیت پارادُکسیکال غیرقابل توضیح است.

ذکر این نکته ضروری است که نگارنده اعتقادی به نسبی‌گرایی نداشته و ندارد، و طرح مقولاتی مثل «صراط‌های مستقیم» را تلاشی برای پاک‌کردن صورت مسئله می‌داند. برشت می‌گفت سوسیالیسم توزیع فقر است به تساوی (نقل به مضمون از ترجمه‌ی امید مهرگان، مقالات فلسفی، والتر بنیامین). زیرا  توزیع‌کردن  ثروت، که اساساً با مالکیت معنا دارد، بی‌معنی است. وقتی مالکیت حذف شود، این فقر است که توزیع می‌شود و نه ثروت. به همین شیوه،  وقتی همه می‌توانند حقّ (از هر نوعی) داشته باشند، اساساً حقی متصور نیست، و عملاً این باطل است که توزیع می‌شود. حقانیتِ حق به تمایزش از باطل است. در جهان فیزیک، شما همیشه با دو-دویی‌هایی از این دست روبرو هستید. در واقع برای یک انسان واقع‌بین و رآلیست تصور قرارداشتن یک نقطه‌ی مادی در دو مختصات متفاوت از فضا-زمان –در مقیاس‌های قابل درک برای انسان– غیرقابل قبول است.  تصور «صراط‌های مستقیم» البته  کار خلاقانه‌ای است، امّا در جهان واقع، نمی‌توان به گروه القاعده هم حق داد. پاسخ‌ها به اِشکال فوق، پیشاپیش قابل تصور است، امّا بهتر است رو راست باشیم؛ آیا این پاسخ های قبلاً هم شنیده شده، می‌توانند در جهان واقعیت کاربرد عملی‌ی «صراط‌‌های مستقیم» را توضیح دهند.

azar2

امّا آذر یزدی‌ ، مردی که بر خلاف عقیده‌ی خودش‌، کتاب به او نیاز داشت و نه او به کتاب: همه‌ی صمیمیت شخصیت‌اش در این بود که کاریکاتور کسی نباشد. او یک یزدی‌ی نُرم  و استانداردِ زمان خودش باقی ماند. فکر می‌کنم تا به‌حال سه بار مجموعه کتاب‌هایش را با بچه هایم خوانده‌ام. با این حال که آدم مذهبی‌ی بی‌آزاری به‌نظر می‌رسد، امّا به شدّت از ترویج توهمات مورد علاقه‌ی بعضی از آدم‌ها در کتاب‌هایش پرهیز کرده و حتّی در یکی از آن‌ها توضیح می‌دهد که  گرد‌آوری و باز‌نویسی‌ی این کتاب، با توجه به کنترل خرافات آن انجام‌شده.. آذر یزدی نمونه‌ی آدم‌های خیرخواه مذهبی‌ی  زمان خودش بود. کسی که فیلم بازی نمی‌کند و آدم خوبی است. در حقیقت، کتاب‌های آذر یزدی، سرشار از فهمی است که به بزرگ‌تر‌ها و کوچک‌ترها؛ محبت، عقلانیت و عاقبت‌اندیشی را توصیه می‌کند.

خدای هر سه‌شان را رحمت کناد.

دربارهٔ Gholamali Keshani

ABOUT ME: I am Golamali Keshani, born in 1956, Iranian, retired railway translator but still an active worker of thoughts; fond of Mahatma Gandhi, Henri David Thoreau and his two masterpieces (Walden & civil dsobedience), Simone Weil, Gabriel Marcel, Romain Rolland and Mostafa Malekian (Iranian Philosopher of Ethics. And before all: Non-Violence (This weblog is named after it, in Farsi as ADAMEKHOSHOONAT. I have translated 2 books of Thoreau and on his thoughts (Civil Disobedience, Just Enough Is Plenty) and 2 books on Gandhi and his thoughts (Gandhi and Stalin, and Gandhi, a life) into Farsi (persian), and published them for free in the internet availabl for public use. Translating selected books and texts is my current business and hobby for free as a moral duty, for I am still in debt to all human beings. My email is:keshanigh (at) gmail.com For more information: https://www.couchsurfing.org/people/keshani در باره‌ی من: غلامعلی کشانی هستم. ساکن ایران، تهران. مترجم بازنشسته‌ی مرکز آموزش راه‌آهن هستم. کارم هنوز هم ترجمه است، منتهی ترجمه به عنوان وظیفه‌ای اخلاقی. در این‌جا بعضی از کار‌هایم را می گذارم تا هر کس بخواهد دانلود کند و با ذکر منبع در اختیار همگان بگذارد تا بخوانند و نظر بدهند و انبار نکنند. آدرس ای‌میل من KESHANIGH در جی‌میل است. برای آشنایی بیشتر : https://www.couchsurfing.org/people/keshani
این نوشته در دسته‌بندی عمومی ارسال شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

2 پاسخ برای باز هم از شاملو ، شعاعیان و آذر یزدی بگوییم

  1. حامد احمدی :گفت

    زحمت کشیدین ممنون ولی در قسمت نخست مربوط به شاملو تعمیم ها عجولانه بود برای ربط داشتن اینها به هم نیاز به توضیح امور و استدلال بیشتری هست
    موفق باشید

    لایک

    • حامد جان،
      از توجه‌تان به این نوشته بسیار سپاس‌گزارم.
      بیشتر خوشحال می‌شوم که اگر وقت کردی، مواردی را که تعمیم عجولانه بوده، بیشتر باز کنی، تا از قضاوت های نادرست کمتر شود.
      موفق و پیروز باشید.

      لایک

بیان دیدگاه